خون آشام عزیز (70)
از استرس داشتم منفجر میشدم. مدام عرق میکردم تا اینکه تماس برقرار شد...
منشی : خب رئیس پشت خط هستند و صداتونو میشنون. لطفا به سوالاتمون جواب بدید..
تهیونگ : چشم..
رئیس : خودتو معرفی کن..
تهیونگ : کیم تهیونگ هستم 23 ساله از بوسان..
رئیس : هوم.. سابقه کاری داری؟
تهیونگ : خیر.. ولی نهایت تلاشمو میکنم تا شما ازم راضی باشید..
رئیس : زیاد سوال نمیپرسم چون سوال پرسیدن زیاد رو دوس ندارم پروندت به دستم رسیده برسی میکنم و منشی بهت خبر میده.. میتونی بری..
تهیونگ : چشم.. خدافظ.. (با سرعت باد اونجا رو ترک میکنه...)
(از زبون جونگکوک)..
بلاخره جلسه تموم شد.چیه شوکه شدید؟ آره کل دارایی رسید به من و یونگی من شدم رئیس شرکتمون. کسی منو هیچ وقت ندیده. چون خاصم نمیخوام کسی منو ببینه. بیخیال. بلند شدم رفتم پرونده ی این کیم تهیونگه رو چک کنم که یکی با سرعتی باد اومد داخل...
جیهون : بابا!... بابا!.. بابا!...میشه یه درخواست کنم.؟
جونگکوک : چیشده بگو..
جیهون : میشه اجازه بدید با بچه ها برم اردو؟..
جونگکوک : به هیچ وجه..
جیهون: چرا نمیزاری با بقیه برم اردو؟
جونگکوک : ببین جیهون من مشکلی ندارم که بری اردو اما ما یه دلیل دارین که باید مخفی باشه..
جیهون : (عصبی میشه) دلیل به یه ورمم..
جونگکوک : دیدی؟ وقتی عصبانی بشی یا بترسی اون گوشا ظاهر میشن یادته بچه بودی بهت چی گفتم؟..
جیهون : گرگ بودن یه چیزیه که توی رگامه اگه میخوام کسی ازم دور نشه باید مخفی کنم..
جونگکوک : افرین بچه.. حالا برو سراغ درسو مشقت..
جیهون : درس ندارم..
جونگکوک : حالا هرچی برو پی زندگیت..
جیهون : بابا.. من میخوام برم اردووووو..
جونگکوک : ببین جیهون کوچیک ترین خطا باعث میشه هویتت لو بره و بشی موش آزمایشگاهی اگه بفهمن چه موجودی هستی کلی روت آزمایش انجام میدن و عاقبت خوبی نداره. پس جوابم همیشه ثابته...
جیهون : ایشششش.. حالم از همه چیز به هم میخوره.. چرا باید گرگینه باشم؟.. چرا نمیتونم مثل بقیه عادی باشم؟.. همون میمردم بهتر بود..
جونگکوک : دیدی بخاطر عصبانیتت نزدیک بود چند بار لو بری..
جیهون : ولم کن تورو خدا... (از اتاق خارج شد.)
به هیچ وجه به جیهون اجازه اردو رفتن نمیدادم چون کوچیک ترین خطا باعث میشد هویتش لو بره. من باید ازش محافظت میکردم. رفتم برای هوا خوری که یونگی اومد پیشم...
یونگی : چیکار میکنی...
جونگکوک : اومدم هوا خوری..
یونگی : راستی یه چیزی باید بگم..
جونگکوک : بگو..
یونگی : قراره توی شرکت یه جلسه خیلیییییییی مهم برگزار کنن کارمندا خیلی مترضن و خیلی اصرار دارن شخصا شما رو ملاقات کنن و مشکلاتشونو بگن هر کاری کردن نتونستن منصرفشون کنن. معاون ها هم درخواست یک جلسه ی حضوری با شما کردن..
جونگکوک : ردش کن..
یونگی : خواستم ولی نشد نتونستم.. چاره ای نداریم..
جونگکوک : یعنی میگی برگردیم کره و همه منو ببینن؟ اگه میخواستم این اتفاق بیفته خیلی وقت پیش این کارو میکردم..
یونگی : مجبوری.. منم هم نظر تو ام..
جونگکوک : خیلی خب حالا که خیلی اصرار میکنن حتما واجبه برم ولی 5 روزه برمیگردم آمریکا..
یونگی : اوکه من بلیط هارو برای روز سه شنبه رزرو میکنم...
جونگکوک : خونه هم اوکه کن..
یونگی : خونه اوکیه فقط نیاز به تمیز کاری داره که اونم ردیفه..
جونگکوک : خوبه..
(از زبون جیهون)
بابا خیلی سخت گیره هبچ وقت اجازه بهم نمیده برم اردو ولی من دوست دارم با دوستام باشم. داشتم درس میخوندم که رابین پیام داد..
رابین : چیشده بابات راضی شد؟
جیهون : نه..
رابین : چه حیف ولش امشب میای دیسکو؟.. قراره با یکی آشنا بشی..
جیهون : کی؟
رابین : به زودی میفهمی..
جیهون : علاقه ای ندارم با کسی قرار بزارم... ولم کن دور منو خط بکش..
رابین : این دختره فرق میکنه.. هم جذابه هم تو دل برو..
جیهون : اوکه ببینم میتونم بیام یا نه..
رابین : اوکه.. شب میبینمت 👋🏻.بای..
امشب میخواستم با بچه ها برم دیسکو خوش بگذرونیم. برا همین خفن ترین لباسمو که مخصوص این جور جاها بود رو برداشتم البته لباس من نبود لباس بابا بود. آره بابا لباسای خفنی داره مخصوصا اون یه دست لباس مشکیش که خیلی خفنه. اما بزرگ ترین مانع بابا بود. برا همین باید بهونه جور میکردم میرفتم..
منشی : خب رئیس پشت خط هستند و صداتونو میشنون. لطفا به سوالاتمون جواب بدید..
تهیونگ : چشم..
رئیس : خودتو معرفی کن..
تهیونگ : کیم تهیونگ هستم 23 ساله از بوسان..
رئیس : هوم.. سابقه کاری داری؟
تهیونگ : خیر.. ولی نهایت تلاشمو میکنم تا شما ازم راضی باشید..
رئیس : زیاد سوال نمیپرسم چون سوال پرسیدن زیاد رو دوس ندارم پروندت به دستم رسیده برسی میکنم و منشی بهت خبر میده.. میتونی بری..
تهیونگ : چشم.. خدافظ.. (با سرعت باد اونجا رو ترک میکنه...)
(از زبون جونگکوک)..
بلاخره جلسه تموم شد.چیه شوکه شدید؟ آره کل دارایی رسید به من و یونگی من شدم رئیس شرکتمون. کسی منو هیچ وقت ندیده. چون خاصم نمیخوام کسی منو ببینه. بیخیال. بلند شدم رفتم پرونده ی این کیم تهیونگه رو چک کنم که یکی با سرعتی باد اومد داخل...
جیهون : بابا!... بابا!.. بابا!...میشه یه درخواست کنم.؟
جونگکوک : چیشده بگو..
جیهون : میشه اجازه بدید با بچه ها برم اردو؟..
جونگکوک : به هیچ وجه..
جیهون: چرا نمیزاری با بقیه برم اردو؟
جونگکوک : ببین جیهون من مشکلی ندارم که بری اردو اما ما یه دلیل دارین که باید مخفی باشه..
جیهون : (عصبی میشه) دلیل به یه ورمم..
جونگکوک : دیدی؟ وقتی عصبانی بشی یا بترسی اون گوشا ظاهر میشن یادته بچه بودی بهت چی گفتم؟..
جیهون : گرگ بودن یه چیزیه که توی رگامه اگه میخوام کسی ازم دور نشه باید مخفی کنم..
جونگکوک : افرین بچه.. حالا برو سراغ درسو مشقت..
جیهون : درس ندارم..
جونگکوک : حالا هرچی برو پی زندگیت..
جیهون : بابا.. من میخوام برم اردووووو..
جونگکوک : ببین جیهون کوچیک ترین خطا باعث میشه هویتت لو بره و بشی موش آزمایشگاهی اگه بفهمن چه موجودی هستی کلی روت آزمایش انجام میدن و عاقبت خوبی نداره. پس جوابم همیشه ثابته...
جیهون : ایشششش.. حالم از همه چیز به هم میخوره.. چرا باید گرگینه باشم؟.. چرا نمیتونم مثل بقیه عادی باشم؟.. همون میمردم بهتر بود..
جونگکوک : دیدی بخاطر عصبانیتت نزدیک بود چند بار لو بری..
جیهون : ولم کن تورو خدا... (از اتاق خارج شد.)
به هیچ وجه به جیهون اجازه اردو رفتن نمیدادم چون کوچیک ترین خطا باعث میشد هویتش لو بره. من باید ازش محافظت میکردم. رفتم برای هوا خوری که یونگی اومد پیشم...
یونگی : چیکار میکنی...
جونگکوک : اومدم هوا خوری..
یونگی : راستی یه چیزی باید بگم..
جونگکوک : بگو..
یونگی : قراره توی شرکت یه جلسه خیلیییییییی مهم برگزار کنن کارمندا خیلی مترضن و خیلی اصرار دارن شخصا شما رو ملاقات کنن و مشکلاتشونو بگن هر کاری کردن نتونستن منصرفشون کنن. معاون ها هم درخواست یک جلسه ی حضوری با شما کردن..
جونگکوک : ردش کن..
یونگی : خواستم ولی نشد نتونستم.. چاره ای نداریم..
جونگکوک : یعنی میگی برگردیم کره و همه منو ببینن؟ اگه میخواستم این اتفاق بیفته خیلی وقت پیش این کارو میکردم..
یونگی : مجبوری.. منم هم نظر تو ام..
جونگکوک : خیلی خب حالا که خیلی اصرار میکنن حتما واجبه برم ولی 5 روزه برمیگردم آمریکا..
یونگی : اوکه من بلیط هارو برای روز سه شنبه رزرو میکنم...
جونگکوک : خونه هم اوکه کن..
یونگی : خونه اوکیه فقط نیاز به تمیز کاری داره که اونم ردیفه..
جونگکوک : خوبه..
(از زبون جیهون)
بابا خیلی سخت گیره هبچ وقت اجازه بهم نمیده برم اردو ولی من دوست دارم با دوستام باشم. داشتم درس میخوندم که رابین پیام داد..
رابین : چیشده بابات راضی شد؟
جیهون : نه..
رابین : چه حیف ولش امشب میای دیسکو؟.. قراره با یکی آشنا بشی..
جیهون : کی؟
رابین : به زودی میفهمی..
جیهون : علاقه ای ندارم با کسی قرار بزارم... ولم کن دور منو خط بکش..
رابین : این دختره فرق میکنه.. هم جذابه هم تو دل برو..
جیهون : اوکه ببینم میتونم بیام یا نه..
رابین : اوکه.. شب میبینمت 👋🏻.بای..
امشب میخواستم با بچه ها برم دیسکو خوش بگذرونیم. برا همین خفن ترین لباسمو که مخصوص این جور جاها بود رو برداشتم البته لباس من نبود لباس بابا بود. آره بابا لباسای خفنی داره مخصوصا اون یه دست لباس مشکیش که خیلی خفنه. اما بزرگ ترین مانع بابا بود. برا همین باید بهونه جور میکردم میرفتم..
- ۱۴.۱k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط